شبی در گذر کویت خواهم گذشت
آنگاه که درخیل سرزمین نوری
بی نگاهت به کوی یاران...
بودنت را میبینم دراعماق نور...
آندم که کسی نمی شنود صدایی از کوی مهر
تنها اشکی که در زلالیش رخت پیداست
به روزی که آمدنت سردوصدایت گرم
جایی در کنار سنگ یخی
دلت از بودنها سخن دارد وچشمت از نبودها دیده دارد
درآن سختی سنگ با توگویم از عشق واز پرواز عاشقان
یادت آورم ایام عشق درخیل نگاهت
نظرات شما عزیزان: